استاد ماهر (دکتر قلب من) [فصل دوم] P{➋➊}
جین:میگم خبی نشد نه؟
شواگ با این حرف جین لبخندش از بین رفت و جاشو به بغض داد:
ن..نه هنوز چخبری نشده
جین:ااوممممممم اشکال نداره سعیتو بکن ، امیدوارم پیداش کنی ... همش تقصیر منه
اگه نمیکردم اینطوری نمیشد .*بغض*
شوگا:هیونگ
جین:گوشیو به نامجون اگه اونجاست ...
شوگا بدون حرفی گوشیو داد به نامجون و خودش رفت بیرون
...
نامی:سلام هیونگ
جین:سلام ، چه خبر؟
نامی:فعلا هيچ خبری نیست
جین: میگم ، اخخخخخخخخخخ*و تلفن قطع شد*
نامی:هیونگ؟ جینننن؟چیشد؟جواب بده لعنتی*داد*
اما تلفن قط شد و نامجون بیخبر موند
خیلی نگرانش شده بود ولی نمیتونست کاری بکنه
...
...
...
جینهو:/
بعد از این که از اون خونه زدم بیرون یه نفس عمیقی کشیدم... خدارو شکر درومدم کاش زودتر این کار و میکردم
ولی الامم هنوز دیر نیست باید برم پیش گسی که دوسش دارم... کسی که خیلی وقت بود ندیده بودمش ، آدم تا وقتی توی موقعیتش قرار نگیره نمیدونه چه حسی داره و دورس از کسی که دوسش داری میتونه چقدر دردناک باشه ، آشنایی که صورتشو خط خطی کرده بودن رو پاک کرد و با دو از اون مکان دور شد
...صبح...
نمیدونست ساعت چنده فقط میدونست کلی راه رفته بود و خیلی خسته بود ، گرسنش بود و چیزی نخورده بود ، دستشو رو شکمش کشید و با بغضی که داشت لب زد:
نمیدونم چرا ولی امیدوارم کار اشتباهی نکنم ، و..ولی نمیتونم بچه ای که توی وجودم رو بکشم ، نمیخوام یه قاتل بشم
جینهو تصمیم نداشت به بچش کاری داشته باشه میخواست اونو نگه داره و بزرگش کنه حتی اگه شوگا رضایت نمیداد
اما اون نمیدونست که شوگا چه تصمیمی میگیره
...
...
...
شوگا:/
نمیدونم ساعت چند بود که داشتم گریه میکردم ، خلی بده از کسی که دوسش داری دو باشی ، حتی نمیدونستم که داره چیکار میکنه؟حالش خوبه؟ اون لعنتی داره باهاش چیکار میکنه
از خستگی زیاد شمارو بستمو خوابیدم واقعا توی هوای باز خوابیدن خیلی آرامش بخشه ولی وقتی که اون پیشم باشه نه اینکه تنها باشم
....
خب اینم از این ...
بعد کارام بازم میزارم😁
شواگ با این حرف جین لبخندش از بین رفت و جاشو به بغض داد:
ن..نه هنوز چخبری نشده
جین:ااوممممممم اشکال نداره سعیتو بکن ، امیدوارم پیداش کنی ... همش تقصیر منه
اگه نمیکردم اینطوری نمیشد .*بغض*
شوگا:هیونگ
جین:گوشیو به نامجون اگه اونجاست ...
شوگا بدون حرفی گوشیو داد به نامجون و خودش رفت بیرون
...
نامی:سلام هیونگ
جین:سلام ، چه خبر؟
نامی:فعلا هيچ خبری نیست
جین: میگم ، اخخخخخخخخخخ*و تلفن قطع شد*
نامی:هیونگ؟ جینننن؟چیشد؟جواب بده لعنتی*داد*
اما تلفن قط شد و نامجون بیخبر موند
خیلی نگرانش شده بود ولی نمیتونست کاری بکنه
...
...
...
جینهو:/
بعد از این که از اون خونه زدم بیرون یه نفس عمیقی کشیدم... خدارو شکر درومدم کاش زودتر این کار و میکردم
ولی الامم هنوز دیر نیست باید برم پیش گسی که دوسش دارم... کسی که خیلی وقت بود ندیده بودمش ، آدم تا وقتی توی موقعیتش قرار نگیره نمیدونه چه حسی داره و دورس از کسی که دوسش داری میتونه چقدر دردناک باشه ، آشنایی که صورتشو خط خطی کرده بودن رو پاک کرد و با دو از اون مکان دور شد
...صبح...
نمیدونست ساعت چنده فقط میدونست کلی راه رفته بود و خیلی خسته بود ، گرسنش بود و چیزی نخورده بود ، دستشو رو شکمش کشید و با بغضی که داشت لب زد:
نمیدونم چرا ولی امیدوارم کار اشتباهی نکنم ، و..ولی نمیتونم بچه ای که توی وجودم رو بکشم ، نمیخوام یه قاتل بشم
جینهو تصمیم نداشت به بچش کاری داشته باشه میخواست اونو نگه داره و بزرگش کنه حتی اگه شوگا رضایت نمیداد
اما اون نمیدونست که شوگا چه تصمیمی میگیره
...
...
...
شوگا:/
نمیدونم ساعت چند بود که داشتم گریه میکردم ، خلی بده از کسی که دوسش داری دو باشی ، حتی نمیدونستم که داره چیکار میکنه؟حالش خوبه؟ اون لعنتی داره باهاش چیکار میکنه
از خستگی زیاد شمارو بستمو خوابیدم واقعا توی هوای باز خوابیدن خیلی آرامش بخشه ولی وقتی که اون پیشم باشه نه اینکه تنها باشم
....
خب اینم از این ...
بعد کارام بازم میزارم😁
۳۳.۰k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.